نویسنده: محمد ثقفی
آشنایی من با اندیشه های استاد مصباح، به اوایل دبیرستان بر می گردد. آن زمان نوجوانی بودم که در درونم با سؤالات اساسی درباره ی هستی و خداوند هستی مواجه بودم، درست مانند دیگر همسالانم. در آن ایام، چیزی که مرا از افکار آزاردهنده نجات می داد و به من احساس غروری مکتبی می بخشید و عقاید اسلامی را چون قصری شکوهمند و استوار در نظرم می نمایاند، مباحث فلسفی و کلامی دو نفر بود: استاد مطهری و استاد مصباح یزدی. هر چه بیشتر می خواندم ارادتم به استاد بیش تر می شد و نفرتم از آن ها که حملات ژورنالیستی خود را متوجه او کرده بودند. از کسانی که کاریکاتور موهنی از او کشیدند و در روزنامه ها منتشر کردند، ولی با برخورد نجیبانه ی او (که نه شکایتی کرد و نه گلایه ای) هیچ تاوانی پرداخت نکردند. از کسانی که ارزش میراث علمی و عملی او را در موارد متعدد نمی فهمیدند: از فلسفه ی اسلامی تا اخلاق و از پژوهش های علوم انسانی در حوزه تا کادرسازی تشکیلاتی برای این پژوهش ها. استاد مصباح همیشه برای من نماد بارز عالمی روشنگر و مظلوم بود.
چند سالی گذشت و من در درگیری های سیاسی دقیق تر شدم؛ تهمت دسته ای از مخالفان او از جنس اندیشه نبود، (چه، آن ها با اندیشه و اندیشه ورزی بیگانه بودند) او را به مخالفت با امام قبل از انقلاب و همسویی با انجمن حجتیه و تحریم مبارزه با شاه متهم می کردند. کسی را به مبارزه نکردن متهم می کردند که نشریه ی تندش، «انتقام»، او را وادار کرد که برای فرار از دست ساواک، با نام مستعار «سید محمدی»، چند سالی را در شهری دیگر سپری کند و به کارگری بپردازد. افسوس که همرزمانش چون آیت الله بهشتی و آیت الله قدوسی زنده نبودند تا در برابر این چنین تهمت هایی فریاد سر دهند. مصباح را که از ارکان فلسفه ی اسلامی و تئوری پرداز نظریه ی سیاسی اسلام است به همسویی با انجمن حجتیه ای متهم می کردند که اولین تابلوی آن مخالفت با تشکیل حکومت اسلامی قبل از ظهور است و مبنای اِخباری اندیشه اش، فلسفه را کفر و شرک می داند!
اما باز هم این سؤال ذهنم را آزاد می داد که چرا مصباح؟ چرا تنها مصباح را در دادگاه منورالفکری به سان شیخ فضل الله نوری، به محاکمه می کشند و حکم ترور ژورنالیستی اش را صادر می کنند؟
پاسخش را اکنون که در دانشگاهم می فهمم! اگر در ذهن جماعت دانشجو ذره ای برای استاد مصباح آبرو و حیثیت باقی می ماند و گاهی به کتب او رجوعی می شد، دانشگاه این گونه بی رقیب در اختیار اندیشه های لیبرال قرار نمی گرفت، دیگر این چنین سروش و مجتهد شبستری بزرگ و پر ابهت به نظر نمی آمدند و روح غرور مکتبی به بخش زیادی از دانشجویان باز می گشت. اسلامی که بنای عقیده اش فلسفه ی اسلامی باشد و ایدئولوژی اش ساده و کارا و فطری، اگر می گذاشتند که از زبان اهلش درست بیان شود، مشتری کمی نداشت.
کسی که مؤسسه ی آموزشی پژوهشی امام خمینی را اداره می کند و از آن جا طلاب مستعد را برای یادگیری علوم انسانی به امریکا و کانادا می فرستد، (تا بازگردند و علوم انسانی اسلامی را پایه ریزی کنند) در جبهه ی جنگ فرهنگی دشمنی خطرناک است! کسی که هر تابستان دوره های آموزش عقاید اسلامی را برای دانشجویان، در قالب اردوهای «طرح ولایت» برگزار می کند، کسی که برای آموزش علوم دینی به دانشجویان و دیگر اقشار غیر حوزوی «دانشگاه مجازی» تأسیس کرده است که به صورت آنلاین امکان مطالعه و بحث با دیگر دانشجویان و اساتید حوزوی را فراهم می کند، کابوسی است که خواب منورالفکران را پریشان می کند و تهدیدی است برای سلطه ی فرهنگی آن ها بر فضای دانشگاه.
با این همه، آن چیز که می رود هوچی گری های رسانه ایست و آن چه که می ماند اندیشه است و تلاش خالصانه برای خدا. والله اعلم بالصواب.